عباس نورزائی
اولین بار که با دسیسههای صهیونیسم آشنا شدم سال 1352 بود که دانشآموز بودم و به همراه خانواده، به زیارت حضرت معصومه(س) به قم، مشرف شده بودیم. پدرم کشاورز مهاجری بود در استان گلستان و اندک درآمد حاصله از زحمات یکساله در زمین ارباب را به این سفر زیارتی اختصاص داده بود.
در یکی از صحنها نشسته بودیم، یکی از مردم قم در مورد حضور صهیونیستها و هوشیاری علمای قم و بیرون راندن آنها و جریان دستگیری امام خمینی(ره) را برای پدرم نقل میکرد و من در ذهنم دیو یا شیطانی را ترسیم کرده بودم که قصد دارد مسلمانان را نابود کند و از هر راهی وارد میشود.
روز 17 شهریور 1357 تهران بودم و اخبار آن روز از مبارزات انقلابی، بین انقلابیون دهانبهدهان میچرخید، آنجا شنیدم که کماندوهای اسرائیلی مردم را در میدان ژاله که بعهدها به میدان شهدا تغییر نام یافت، به گلوله بستند، نفرتم از این قوم بیرحم، شدت یافت.
شهید مطهری میگفت: «والله و بالله قسم میخورم که پیغمبر اکرم در قبر مقدسش امروز از یهود میلرزد.
... اگر حسین بن علی بود، میگفت اگر میخواهی برای من عزاداری کنی، برای من سینه و زنجیر بزنی، شعار امروز تو باید فلسطین باشد. شمر امروز موشهدایان است. شمر ۱۳۰۰ سال پیش مرد، شمر امروز را بشناس».
مراجع تقلید بزرگی مثل آیتالله حکیم و دیگران، رسماً فتوا داده بودند که کسی که در آنجا کشته میشود، اگر نماز هم نخواند، شهید در راه خداست.