فراز هامون

وبلاگ تخصصی مهندس عباس نورزائی - مسایل کشاورزی، توسعه روستایی،اقتصادی و اجتماعی، ایده های جدید و تحول آفرین

وبلاگ تخصصی مهندس عباس نورزائی - مسایل کشاورزی، توسعه روستایی،اقتصادی و اجتماعی، ایده های جدید و تحول آفرین

فراز هامون

* کارشناس ارشد مدیریت توسعه ی روستایی
* دارای گواهینامه TCDC از آکادمی جنگلداری یوننان کشور چین
* قائم مقام سازمان جهادکشاورزی سیستان و بلوچستان
* معاون توسعه مدیریت و منابع انسانی سازمان جهادکشاورزی سیستان و بلوچستان
* رئیس مرکز آموزش عالی جهادسازندگی سیستان و بلوچستان
* رئیس گروه پژوهشی برنامه ریزی، اقتصادکشاورزی و توسعه روستایی
* مدیر جهادسازندگی منطقه ی سیستان و نیکشهر و قصرقند
* رئیس مرکز هماهنگی شوراهای اسلامی روستایی سیستان
* نماینده ی مجری طرح مجتمع کشتارگاهی صنعتی زابل
* دبیر اتاق فکر جهادکشاورزی سیستان و بلوچستان
* عضو انجمن توسعه ی روستایی ایران
* رتبه ی یک مشاوره در گروه توسعه ی روستایی سازمان نظام مهندسی کشاورزی و منابع طبیعی
* مؤلف سه عنوان کتاب منتشر شده، دو عنوان کتاب در دست تألیف و ده ها مقاله ی علمی

آخرین مطالب
محبوب ترین مطالب
پیوندهای روزانه
پیوندها

۴ مطلب در اسفند ۱۳۹۵ ثبت شده است

۱۰:۴۹۱۷
اسفند

به قلم: عباس نورزائی

 سال ۱۳۴۹، کودک ۱1 ساله‌ای هستم که خشکسالی، خانواده‌ام را به دیاری دور، کوچانده و مرا تا پایان سال تحصیلی به کسی دیگر از اقربا، سپرده‌اند. گرچه صاحب‌خانه خودمانی است، اما دوری کودکی در این سنین از پدر و مادر، جای تعمق دارد.

به «ترکمن‌صحرا» که در عرف، نامی مترادف برای دشت گرگان و گنبد است، به‌دنبال خانواده راه می‌افتم، با مشقت و با راهنمایی مردمی که در مسیر هستند و بعضاً با الفاظ زننده‌ای به استقبالم می‌آیند، جاده‌ای به مسافت پنج کیلومتر را می‌پیمایم و به خانه‌ی پدر می‌رسم.

پدر و مادر را در مزارع پنبه‌ی ارباب در حالی که از شدت فقر تکیده شده‌اند، می‌یابم و آنها خوشحال می‌شوند، اما اجازه‌ی تعطیل کردن و خانه رفتن ندارند و من نیز با آنان تمرین کار می‌کنم تا ساعت تعطیلی فرا رسیده به منزل برویم.

مشقت و زحمت پیش رو برای ادامه‌ی زندگی را تا آخر در مخیله‌ام، تصویر می‌کنم.

به مدرسه می‌روم، نظام اجتماعی دوقطبی «محلی»، «زابلی» و نوع نگاه بعضی از محلی‌ها، به شدت آزارم می‌دهد.

شاگرد ممتاز کلاسم، جلوی رویم، یکی از معلمین، محلی‌ها را سرکوفت می‌زند و می‌گوید: «شما از این زابلی‌کوته(توله‌...) مانده‌اید که این‌قدر زرنگ است، خاک تو سرتان»

بین راه پنج کیلومتری مدرسه تا خانه، عده‌ای از نوجوانان محلی راه را برایم، سد می‌کنند و تفننی قصد دارند، بچه زابلی را کتک‌کاری کنند.

در مدرسه، دوربین عکاسی داشتم، به‌لحن تحقیر، یکی از محلی‌ها به من گفت: «زابلی‌ها به این کریچ‌کریچوک، می‌گویند؟» و منظورش این بود که زابلی‌ را چی به داشتن دوربین!

پدرم برای اینکه شرمنده‌ی بچه‌هایش نباشد، طبق عرف کشاورزی، کنار بعضی از کرت‌های مزرعه، چند بوته خربزه و هندوانه در حد خود مصرفی کاشته بود، حالا از مدرسه برگشته‌ام و از دور از حرکات دست ارباب، متوجه دعوای‌شان با پدر هستم، نزدیک شدم، همه‌ی بوته‌هایی که حاصل زحمت پدر برای روسفیدی پیش فرزندانش بود، از زمین کشیده و پژمرده و از نثار هر فحشی جلوی چشم من به پدر، دریغ نمی‌شود. پدرم به خاطر این برخورد، حاصل زحمات خود در مزرعه را در نیمه‌ی سال زراعی رها و به سازمان کشاورزی دیگری در فاصله‌ی 70 کیلومتری کوچ می‌کند و در زمین یک ارباب شاهرودی کار می‌کند.

شدت و فراگیر بودن نوع برخورد با زابلی‌ها در جامعه‌ به گونه‌ای است که یا باید در مقابل آن تحقیرها، سکوت کنی یا باید به جمع پیوسته، مبارزه کنی.

کتاب زندگی‌نامه‌ی مالکوم ایکس، سیاهپوست آمریکایی دستم می‌رسد و قصه‌های برخورد نژادپرستانه‌ی سفیدپوستان نسبت به سیاهپوستان را می‌خوانم، اغلب قصه‌ها قابلیت تطبیق با زندگی من به عنوان یک سیستانی مهاجر در دیار غربت دارد. اندکی آرام می‌شوم، خصوصاً آنجا که صبر، استقامت و پشتکار او، برایم الگو می‌شود.

اینجا عده‌ای معتقدند که سیستانی‌ها نجس هستند.

گروهی می‌گویند، سیستانی‌ها، «سید» ندارند. سادات در نقاطی مثل سیستان، زندگی نمی‌کنند.

باور عامه‌ی مردم محلی این است که سیستان، ناکجاآبادی است دور، فاقد فرهنگ با مردمی بی‌هویت.

تا خرداد 1357 در این شرایط قرار دارم و به سیتان می‌کوچم. حالا نزدیک پنجاه سال از آن دوران گذشته، به اتفاق پسرم برای زیارت اهل قبور به یکی از قبرستان‌های این منطقه برگشته‌ام، حالا نسل سوم محلی‌ها نسبت به آن دوران، پا به عرصه‌ی وجود گذاشته‌اند، حالا انقلابی فرهنگی مذهبی رخ داده و نزدیک به چهل سال از این حاکمیت می‌گذرد، انواع رسانه‌های جمعی، جمعیت را بمباران اطلاعاتی کرده‌اند، اما شاهد این ماجرا هستیم:

«بعد از زیارت، به اولین خیابان شهر وارد می‌شویم، به پسرم می‌گویم همین بغل ماشین را پارک کن، لحظه‌ای از این خانواده که آشنا هستند، دیداری کنیم، منتظر حضور پسرم بودم که متوجه شدیم در کوچه سر و صدایی پیچید.

صاحب‌خانه بیرون رفت و سر و صدا بیشتر شد، من هم بیرون رفتم، مردم هم جمع شده بودند، ماشین ما را که اندکی مدلش نو بود کنار دیوار، پارک کرده بود، پسرکی محلی نیز با ماشینی مدل پایین‌تر آمده بود، در اثر بارندگی اندکی خلاب در نیمه‌ی دیگر کوچه مانده بود، به پسرم گفته بود: « اوهوی بچه زابلی، ماشینته از اینجا بردار که من رد شم» پسرم گفته بود که راه بازه از اونور رد شو.

بلافاصله و با کمال پررویی به او گفته بود: «گنده‌تر از کلاس زابلی‌ها حرف می‌زنی و پریده بود پایین و با وی گلاویز شده بود.»

آری او نمی‌توانست ببیند که یک زابلی، چنین تمکنی داشته باشد. پسرم از فضای رنج‌آور آنجا اطلاعی نداشت، اما برای من بسیار سخت و سنگین بود که دریابم  هنوز بخشی از آن نوع نگرش هم‌چنان وجود دارد.»

اندکی بعد، کسی که خودش را در فضای مجازی روشنفکر می‌داند، در مقام حرف و حتی نوشته، منادی عدالت اجتماعی و برابری انسان‌ها است، وقتی صحبت از وفاق بر فرد شایسته‌ای از سیستانی‌ها در انتخابات می‌شود، می‌گوید: «مگر ما می‌گذاریم، یک کسی از آن سوی دنیا بیاید و نماینده‌ی مردم ما شود!»، و بدین‌سان سیستان را آن‌سوی دنیا و مطابق گفته‌ی بعضی از زعمای قوم، صهیونیست نسبت به خود می‌دانند.

به مقصدی دیگر از مهاجرت سیستانیان، در شهرک‌های اقماری کرج می‌روم، اغلب نیروهای کارگری کارخانجات را همشهریان من تشکیل می‌دهند، از محلی‌ها سراغ کسی را می‌گیرم و به آنها می‌گویم که فرد مورد نظرم سیستانی است، در پاسخ به من می‌گویند: «اونی که ما می‌شناسیم، گرگانی است.»

مستقیماً با کسی از سیستانی‌ها که لهجه‌اش جیغ می‌زند که زابلی است، برخورد می‌کنم، خودم را می‌کشم که بگوید من زابلی‌ام، همچنان به من می‌گوید، گرگانی هستم.

گاهی به آنها حق می‌دهم، حضور در غربت، برخوردهای تجربه‌شده‌ی منفی نسبت به سیستانی‌ها، از آنان، افرادی بی‌هویت ساخته است و همین تفکر به فرزندان‌شان نیز انتقال یافته است.

به شهرهای جدید حواشی مشهد آمده‌ام، اینجا آن دسته از همشهریانم حضور یافته، باغ‌ویلا یا منزل ویلایی و آپارتمانی خریده‌اند و زندگی می‌کنند که اغلب دارای سرمایه بوده‌اند و حکایت آنها با گرگان‌نشین‌ها یا حواشی تهران فرق دارد.

ظریفی از دوستان، لب به شکوه می‌گشاید، می‌گوید: «نماینده ی مجلس، زمان انتخابات، در به در به دنبال سیستانی‌ها بود تا برایش جلسه‌ی تبلیغاتی تشکیل بدهیم، اما اخیراً شرایطی را فراهم کرده و در جلسه‌ای گفته است که سیستانی‌ها صهیونیست هستند.»

عزمم  را جزم کرده ام، هرچه باشد، هر چه بکنم، تغییر در این نگرش‌ها سخت است، اما در کنار تبیین فرهنگ غنی و متمدن سیستان، با حرف و عمل، باید ریشه‌های مهاجرت را خشکاند.

باید به سیستان آمد، از هر کاری که در توان‌مان باشد، برای آبادانی آن دریغ نکنیم، افرادی که به منالی رسیده‌اند باید سرمایه‌های خود را در سیستان، بکار گیرند.

اگر قرار است در دیار غربت توسط دیگران، اذیت شویم، دست اذیت‌کنندگان خودمانی را ببوسیم، بهتر است. اگر می‌خواهیم افراد با ایمان و خوش‌رفتاری باشیم، در دیار خودمان باشیم و نسل‌های آینده را مواجه با بحران هویت نکنیم.

اینجا سرزمین فراوانی‌ها است. راه ساختن سیستان، در فرار نیست. در رفاه فردی و فقط خود را دیدن نیست. باید ایستاد و مقاومت کرد، باید ساخت و ریشه‌های بی‌عدالتی عده‌ی معدودی که بیشه را خالی دیده‌اند، سوخت.

امروز سیستانیان ما بیش از چهار میلیون جمعیت پراکنده، از قدرت چانه‌زنی اجتماعی و سیاسی بالایی برخوردارند. باید زیر لوای نظام اسلامی و مردم‌مدارمان این پاره‌ی میهن را ساخت، آنگونه که شایسته‌ی این ولایت‌مداران است.

عباس نورزایی
۲۰:۴۷۱۳
اسفند

به قلم: عباس نورزائی

سیستان و بلوچستان، به رغم آنکه همواره از بدو پیروزی انقلاب در کانون هدف‌گذاری‌های توسعه قرار داشته، طی سال‌های بعد از انقلاب تا به امروز، آخرین رتبه در توسعه‌یافتگی(رتبه ی سی و یکم) بین استان‌های مختلف کشور را یدک می‌شود.

معاون امنیتی انتظامی استانداری سیستان و بلوچستان، در اظهار نظری متهورانه و نزدیک به واقعیت، نرخ بیکاری استان را نه براساس آمارهای رسمی اعلام شده، بلکه با توجه به شرایط موجود، حدود 40 درصد اعلام کرده است، این در حالی است که این استان، 3 درصد جمعیت کشور را دارا است و 35 درصد جمعیت آن را افراد زیر 16 سال تشکیل می‌دهند و به دیگر معنا، جوانترین استان کشور به حساب می‌آید. بنابراین استان سیستان و بلوچستان، بی‌کارترین استان‌های کشور است و این بیکاری در حاشیه‌ی شهرها بیشتر مشاهده می‌شود.

عدم توجه به بهره‌برداری درست از معادن، عدم ایجاد صنایع و بهره‌گیری اندک و غیرکارآ از ظرفیت مرز، برای ایجاد اشتغال و اجرای طرح‌هایی برای انسداد مرزها و وقوع خشکسالی مزمن در منطقه‌ی سیستان، از علل عمده‌ی این پدیده می‌باشد.

در اقدامی انقلابی، بنابه فرمان رهبر معظم انقلاب، طرح انتقال آب با لوله به دشت سیستان، با تأمین اعتبار از منابع صندوق توسعه‌ی ملی، به اجرا گذاشته شد که دورنمای خوبی را نوید می‌دهد و طی مدت اندک گذشته از عمر اجرایی این طرح، اهل فن، امید آفریده شده در مردم منطقه را ادراک می‌کنند.

برابر اعلام اکبری، معاون آب و خاک وزارت جهادکشاورزی، هم اکنون تعداد 2800 نفر از مردم بومی اعم از کارگران ساده، کارگران ماهر، مهندسین، صاحبان ماشین‌آلات و ارائه کنندگان خدمات مختلف، در بخش‌های مختلف این طرح، اشتغال یافته‌اند.

اگر جمعیت غیربومیان شاغل در طرح را 800 نفر بگیریم، حدوداً 2000 نفر از بومیان در این طرح اشتغال یافته‌اند و اگر بُعد خانوار در روستاهای سیستان را 4 نفر فرض کنیم، جمعیتی معادل 8000 نفر یعنی چیزی معادل جمعیت کوچیده‌ی اخیر سیستان، از منافع موقتی این طرح بهره‌مند شده‌اند که قطعاً در کوتاه‌مدت اتفاق قابل تقدیری است.

شاهد هستیم تعدادی از جوانانی که از این اشتغال، امید یافته‌اند، اقدام به ازدواج نموده و تشکیل خانواده داده‌اند. تعدادی نیز که قصد مهاجرت برای کار به شهرستان‌های دیگر را داشته‌اند، با امید ایجاد شده، منصرف گشته‌اند.

اما دوران اجرایی این طرح به سرعت به اتمام خواهد رسید و این حجم نیروی کار، در زمانی حدود 20 ماه دیگر، به یک‌باره به دلیل پایان یافتن طرح، مورد اخراج اجباری توسط کارفرمایان کارگاه‌های متعدد قرار خواهند گرفت. گرچه برای مدت اندکی این تعداد نیروی کار، می‌توانند با مراجعه به ادارات کار، از مزایای بیمه‌ی بیکاری استفاده کنند، ولی تا دیر نشده، باید مسئولین محترم از هم اکنون، چاره‌ای بیندیشند.

عباس نورزایی
۱۷:۵۴۰۹
اسفند

به قلم: عباس نورزائی

 دهه‌ی چهل، در روستای زهک، که با مرز افغانستان 12 کیلومتر فاصله داشت، زندگی می‌کردم. تنها یک اتوبوس دماغ‌دار هندلی، به زابل مسافر می‌برد. بارها به‌هنگام سوار شدن این خودرو، شاهد بودم که زیر صندلی، توی راهرو و صندوق‌هایش، صندوق‌های چوبی گونی‌پوش چای خارجی قرار دارد.

دهه‌ی پنجاه، خصوصاً اواخر حکومت پهلوی، وانت‌هایی با نام سیمرغ، آهوی بیابان و تویوتا، پا به عرصه‌ی وجود گذاشت، همواره در جاده‌های عمدتاً خاکی و مسیرهای جیپ‌رو، شاهد بودم که این خودروها، به حمل چای، نارنگی پاکستانی، سیگار خارجی، باطری(قوه) و پارچه می‌پردازند و حتی اواخر این دهه، صبح زود که در بعضی مسیرها می‌رفتم، صندوق‌هایی که از بار وانت‌ها، به زمین واژگون شده و نارنگی‌هایی که ریخته بود، جایزه‌ی پیاده‌روی ما می‌شد.

انقلاب پیروز شد، به نیروهای ژاندارمری قبل از انقلاب، نیروهای نظامی و انتظامی انقلاب یعنی کمیته و سپاه نیز اضافه شدند، اما هم‌چنان مبادلات خرد مرزی از طرق مختلف بین مردم دو سوی مرز صورت می‌گرفت.

در دهه‌ی هفتاد، زمینه‌ای فراهم شد تا برای اجرای پروژه‌ها‌ی آبرسانی و برقرسانی شهر زرنج،از سوی جهادسازندگی به آن مناطق اعزام شوم، در یک مورد در دو طرف رودخانه‌ی سیخ‌سر داخل شهرستان کنگ افغانستان، شاهد دپوی مقادیر انبوه آرد، کودشیمیایی و سوخت‌هایی بودم که چندین قایق، آنها را به داخل افغانستان انتقال می‌دادند.

در همین فاصله‌ی زمانی به حسب مسئولیتی که در جهادسازندگی داشتم، شاهد واردات انواع دام از افغانستان به زابل، پروار آنها و حمل و فروش آنها به 15 استان کشور بودم و این شرایط، رونقی در حرفه‌ی کشاورزی و دامپروری منطقه ایجاد کرده بود.

حالا آمده‌ام و با حسرت ایام گذشته، دیواری بتنی را در منطقه‌ی مرزی چوتو، جلوی رویم می‌بینم، دقیقاً همان‌جایی که در دهه‌های قبل،  در اوج رونق فعالیت‌های کشاورزی بود و مردم ساکن، مبادلات مرزی آبرومندانه‌ای داشتند.

درست یک‌ سال است، با درخواست از فرمانداری زهک، برای واردات رسمی دام از این مرز، مثل مراحل بازی در گیم‌های رایانه‌ای، یا خان‌های شاهنامه، از مرحله‌ای به مرحله‌‌ی دیگر پاس داده می‌شویم. مرز ایران و افغانستان، دیوار شده است و با پاسگاه‌های مرزبانی، کنترل می‌شود. در فواصلی نیز درب‌هایی به نام گذر گذاشته‌اند، قفل زده و کلیددارانی دارد.

کلیددار رسمی، نیروی انتظامی یعنی مرزبانی است. اما کلیددارانی نیز در سایه هستند که افراد صاحب نفوذ منطقه می‌باشند. اینان افرادی هستند که به صورت عرفی، در این سوی و آن سوی مرز، خود را نفوذ داده و علاوه بر مبالغ قانونی واردات، تعرفه‌هایی را برای خود به مردمی که به انحاء مختلف، چه رسمی و چه غیر رسمی، کالایی به دو سوی مرز انتقال می‌دهند، وضع نموده و نشسته، فربه شده و ثروت می‌اندوزند.

اما حاصل این تساهل و تسامح نسبت به این افراد، فربه شدن معدودی و غش کردن کثیری از آحاد مرزنشین شده است.

چرا نباید از این نعمت سرشار و خدادادی مرز ،مرزنشینان بی‌بهره باشند؟

بهره‌مندی مردم دو سوی مرز به چرب کردن سرشان با قطره‌چکان و رفع تکلیف نیست، حداقل باید بیش از نیمی از درآمد آبرومندانه، به لحاظ کمی از محل درآمدهای با کرامت مرزی عاید شود.

به شرکت‌های تعاونی مرزنشینان، سهمیه و  مجوز فروش سوخت داده شده، اما عملکرد یک سال آنها، در یکی از شهرستان‌های مرزی سیستان، برای هر خانوار، 170 هزار تومان شده است، یعنی ماهیانه حدود 14 هزار تومان، یعنی معادل 1/1 درصد حداقل دستمزد ومزایای قانونی کار در سال  1395

چرا باید چنین سهم ناچیزی را برای مرزنشینان این خطه رقم زد؟

چرا دولت کریمه‌ی جمهوری اسلامی ایران، برنامه‌اش را برای افزایش سطح درآمد مرزنشینان از منافع متصوره‌ی مرز، شفاف و روشن اعلام نمی‌کند؟

اگر اتفاقی در این مرز از نظر امنیتی بیفتد، آیا همین پابرهنگان مرزی نباید از جان مایه بگذارند؟ چرا دولت و مسئولین قوا، برای زنده بودن محترمانه‌ی آنان، از تدبیر و وقت خود، مایه نمی‌گذارند؟

 

عباس نورزایی
۰۶:۲۴۰۹
اسفند

به قلم: عباس نورزائی


کارخانه ی تریکو بافی تاسوکی باف زابل، ۲۲ سال است که تعطیل شده است. در این کارخانه حدود ۱۰۰ نفر اشتغال داشته اند.

اشتغال موقت ایجاد شده، ۳۰۰ میلیون در دهه ی هفتاد وام گرفته، ۲۰۰ میلیون را خرج کرده، ۱۰۰ میلیون دیگر را برداشته و برای ابد با زابل خداحافظی کرده. همه ی کارگران اخراج و کارخانه را بانک روی مطالباتش، در اختیار گرفته است.

چندین بار توسط بانک صادرات، آگهی مزایده برای فروش زده شده، اما با شرایط رکود اقتصادی در زابل، کسی جرأت خرید و راه اندازی آن را نداشته است.

اخیراً یک سرمایه‌گذار سیستانی در مزایده شرکت و این کارخانه را خریداری و کاندیدای راه اندازی شد.

دیروز درب های پلمپ شده را گشودیم و دارایی های آن را از بانک، تحویل گرفتیم. در بدو ورود به کارخانه، به شوخی گفتم، چرا نماینده ی میراث فرهنگی نیامده؟

اما داخل سالن تولید، عکس های سه گانه ی حضرت امام(ره)، رهبر معظم انقلاب و آقای هاشمی که آن زمان رئیس جمهور بودند، توجهم را جلب کرد.


ای کاش کارخانجات زیادی بود و عکس رؤسای جمهور نیز بر دیوار سالن های تولید خودنمایی می کرد.

اصلاٙ به نظرم شاخص خوبی است، از این منبعد، رؤسای جمهور آمار عکس هایی که از آنها بر دیوار سالن های تولید زده شده، بدهند.

چه می شد اگر صاحبان سرمایه ی سیستانی، محیط های سرسبز و امکانات رفاهی شهرهای شمالی، مشهد و تهران را رها می کردند و در بازسازی اقتصادی منطقه ی راکد سیستان، عصبیت به خرج می دادند و به همین سرمایه گذار، اقتدا می کردند.

ما در سیستان، گاوداری ها، مرغداری ها و واحدهای تعطیل شده ی زیادی داریم، بیایید اینها را احیاء کنیم، همش به دنبال احداث واحدهای جدید نباشیم، اینها اولویت دارند.


هر سرمایه گذار تعدادی جوان را از مهلکه ی بیکاری، مهاجرت، حاشیه نشینی شهرها و بی هویتی قومی نجات دهد.

عباس نورزایی