دلم برای لبخند باصفاترین انسانهای روی زمین، تنگ شده است.
عباس نورزائی
زندگیام از یک سازمان کشاورزی در مزرعهای دورافتاده در مهاجرتی ناخواسته اما نشأتگرفته از بیلیاقتی حکام وقت، آغاز شد. هنوز استخوانبندیام کفایت انجام کارهای سخت کشاورزی را نمیداد که به آن وادار شدم، چقدر آرزوی بازی داشتم، اما این توفیق به دلیل نگرانی از عقبماندن امور مزرعهی ارباب حاصل نمیشد.
وقتی انقلاب پیروز شد، جهادسازندگی را عالمانه برای کارم انتخاب کردم، آن را شاهکلید فتح لبخندِ باصفاترین انسانهای روی زمین، خالصترین و نزدیکترین آدمها به خداوند میدانستم. سر از پا نمیشناختم، بستری برای بروز و ظهور ارادهیمان به سازندگی و اهداء رفاه و عزت به این قشر فراهم بود.
راه میساختیم، برقرسانی میکردیم، ابزار کشاورزی فراهم میکردیم، از کوچکترین فعالیتهای مورد نیاز روستاییان گرفته تا اجرای طرحهای بزرگی چون احداث شبکهی وسیع و گستردهی ۱۰۰۰ روستایی آب شرب روستاهای سیستان.
سختی داشت، شرایط محیطی دشواری وجود داشت، در شهرستانهای جنوبی استان و حتی شمال استان، هدف گلولههای ناباوران آفتاب قرار میگرفتیم، نزدیک به ۴۰ شهید دادیم، جانبازان زیادی تقدیم نمودیم، تعدادی به گروگان گرفته شدند، اما دست از یاریرسانی شبانهروزی به روستاییان استان برنداشتیم.
همهی خستگیها و ناملایمات، با دیدن لبخند زنان و مردان، کودکان و نوجوانان روستایی، همچون اکسیری که بر آلام دردمندی فرود آید، تسکین مییافت.
حالا مدتی است به روستاهای استان میروم، با روستاییان سر و کار دارم، دیگر آن لبخندها، آن رضایتها، آن عشق دوطرفه، کیمیا شده است و پیدا نمیشود.
میخواهم باز هم با انجام فعالیتهایی آن لبخندهای خداپسند را خلق کنیم، بدینمنظور با تمام توان خودم را به نهادهای متعدد و متنوعِ مدعیِ خدمت میرسانم، جز پوستهای از نام و نانی برای دستاندرکاران و وقتی که هدر میرود و حسرتی که در دل روستاییان میماند، چیزی نمییابم.
آخ که چقدر دلم تنگ شده است، برای آن اخلاصها، آن کارهای جهادگرانه، برای آن محیط انساندوستانه و بیریا، برای آن کسب رضای الهی، برای آن ایثارها، برای آن خاکهایی که پشت مژهها، داخل لالهی گوش فرو مینشست، برای آن غِژغِژ ماسهها زیر دندان جهادگران دلم تنگ شده است.
برای پینهکردن کفش جهادگر عارف، شهید جواد خیابانیان، برای شبزندهداری و دعای کمیل شهیدامیرکیخا، برای نگاه توأم با خضوع شهید غلام احمدیبولاغی، برای تواضع و چالاکی شهید نورمحمد هاشمزهی، برای صبر و تحمل دردهای ناشی از جراحت دوران دفاع شهید یعقوب سوریزهی، دلم تنگ شده است.
چقدر دلم برای آن مدیران عاشقی که چون شمع برای سازندگی و سرزندگی روستاها و کشاورزان، میگداختند و در عرصه، حضوری دائمی داشتند، گرفته است، آن بیریا انسانهای وارسته.
خدایا زمان را به دههی اول انقلاب اسلامی ایران، برگردان، یا آدمها را به همان خصوصیات، مسلح فرما.